آفتاب عشق

خب لحظاتی دیگه میشه ۲۰ آذر ۱۴۰۰ 

میشی ۴۱ ساله چه قدر بزرگ شدی پسر باور کردنی نیست. واقعا روزی که با من دوست شدی ۲۶ سالت بود چرا انقدر سریع میگذره زمان !چه قدر زندگی مسخره اس ...

امیدوارم روزگارت بر وفق مرادت باشه ...

کاش بازم معجزه میشد مثل دو سال پیش ...

تولدت مبارک عشق خوبم 

آفتاب عشق...

محمدرضا حالم خیلی بده .خیلی بدتر از همیشه وقتی اینجا رو میخونم میبینم هر وقت حالم بده اینجا نوشتم و اینجا شده ناله خونه الان که دارم مینویسم گر گر دارم اشک میریزم دیگه شکوفه نیستم من گم شدم تمام مغزم بهم ریخته قدرت تصمیم گیری ندارم اعتماد به نفس انجام کاری رو ندارم فکر میکنم بی عرضه ترین ادم رو زمینم که هیچ کاری رو نمیتونم درست انجام بدم حالم از خودم بهم میخوره از این وضعیتم از این حال و روزم از اینکه هر روز فقط میگذره که زنده باشم و نفس بکشم اینکه زنده ام فقط هیچ دلخوشی ندارم هیجی خوشحالم نمیکنه هیچی بهم هیجان نمیده یا اگه جایی برم خیلی زودگذره و تموم میشه و فردا دوباره حال بد میاد سراغم باورت میشه تمام روز بیکارم و حتی قدرت اینکه از جام بلند بشم و یک لاک بزنم ندارم یا یه غذا درست کنم یا حتی یه ویوس کتاب بزارم گوش بدم یا یه مطلب جدید یاد بگیرم یا اینکه حتی تا سر کوچه برم قدم بزنم یا حتی با دوستی حرف بزنم نمیدونم درک میکنی یا نه میفهمی یا نه ولی این اون چیزی نبود که بعد از این همه درس خوندن ارزوش رو داشتم همه در حال تلاشن همه دارن پیشرفت میکنند همه هر روز یه  قدم میزارن واسه فرداشون ولی من چند ماهه هر روزم بدتر از دیروز میشه نمیدونم جه جوری خودم رو نجات بدم از این باتلاق دارم خفه میشم  دارم دست و پا میزنم فقط بتونم نفس بکشم اره حتما میگی برو دنبال کار اره کار هست ولی بیگاریه من حاضرم بیگاری کنم حتی اما از این بیگاری جیزی نصیبم بشه مثلا سابقه کار یا تحربه ولی اینطور نیست و تن به این بیگاری نمیدم فقط منتظرم تا روز مرگم برسه میدونی محمدرضا زندگی ای که توش عشق نباشه ،پول نباشه ،انگیزه نباشه بهتر از این نمیشه !  آفتاب عشق...

چرا امدم اینجا ؟ چرا دارم اینجا مینویسم؟ من چم شده؟ آفتاب عشق...